روشاروشا، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

💕روشا، کلوچه ی مامان💕

نوروز ۹۷.. هشت ماهگی کلوچه ی مامان

1397/1/14 21:01
نویسنده : مامان مهسا
783 بازدید
اشتراک گذاری

نوروز ۹۷ رسید و اولین عید روشای ما بود..آره عزیز دل من، تو هم که دیگه تو ۸ ماهگی بودی و حسابی خوردنی..😊 هر کی که تو رو میدید، حسابی دلش ضعف میرفت و تا میتونست تو رو میچلوند😉!

روزهای اول عید حسابی غریبی میکردی و میزدی زیر گریه.. ولی اینقدر ادم های مختلف دیدی این مدت که دیگه هر کی میگفت بیا بغلم، براش بال بال میزدی و میپریدی بغلش😁 

۱۸ فروردین بود که دو تا کلمه رو برای اولین بار گفتی، اون هم نه یه بار!

آب: "کلی هم اب خوردی اونروز😊و حسابی کیف میکردی که با گفتن آب ،برات آب میاوردم😉😙"

دد: عاشق بیرون رفتنی، همه جوره دوست داری بری بیرون.. چه با کالسکه، چه با ماشین..حتی چند ساعت هم که بیرون باشیم، آروم و خوردنی هستی😉😙

تو این ماه، کلوچه ی مامان عاشق وایسادن و تاتا کردن شده! البته با کمک! حسابی ذوق میکنی وقتی بلندت میکنیم و راه میری.. 

هیچ علاقه ای به چهار دست و پا رفتن هم نداری!

عاشق رها و دالی کردن باهاشی... 

عید امسال هم مثل سالهای قبل کنار مادر و بابابزرگ بودیم و با عمه ها و عموها حسابی خوش گذروندیم و بعد هم راهی کرمان و چند روز آخر هم گوغر بودیم. تعطیلات خیلی خوبی بود و هر چقدر از بودن کنار کسانی که عاشقشونم بگم، کم گفتم... دیدن مامان جون و بابا جون و خاله و دایی ها، مهمونی هامون و بازی ها و خنده ها یه خاطره فراموش نشدنی بود.. مخصوصا سیزده بدر، که با اومدن بابایی، جمعمون جمع شد و بیشتر خوش گذشت😊

یه روز هم با مامان جون اینا رفتیم سیرچ و رها تا میتونست بازی کرد و خوش گذروند..

روز سیزده هم ،اول با بابا و رهایی رفتیم اطراف گوغر و با اینکه افتاب شدید بود و همزمان باد میومد! ما همچنان مصمم و.. رفتیم با شکوفه های خوشکل بهاری، یه چند تایی عکس گرفتیم😊🌼😙 بعد هم که دیگه جوجه کباب و بازی و خنده و ..

و اما عکس ها..😍😙

 

 

 

 

عشق پدر دختریه دیگه.. جدیدا خیلی خودت رو واسه بابایی لوس میکنی😉😙

 

آخه چقدر عشقین شما دو تا.. روشا و خواهری "رها"💜💓💗

 

یه روز خوب با دایی و بابا و رها و روشا.. باغ شازده ماهان😊

 

روز دوم عید و خونه ی عمو محسن.. خیلی خوشکل خودت رو نگه داشته بودی و چند دقیقه ای با تکیه به تنگ ماهی وایسادی.. بعد هم که دیگه با کمک عمو محسن شروع کردی به ماهیگیری و آب بازی😉 خیلی صحنه ی جالبی بود، وقتی دستت رو تو تنگ بردی.. هم میترسیدی از ماهی، هم  دوست داشتی بگیریش😁

 

 

 

پنجمین روز عید، خونه ی دایی رضا و شیطونی های کلوچه ی ما😊😙

 

 

پسندها (2)

نظرات (2)

مامانی گیتا جون و برديا جونمامانی گیتا جون و برديا جون
23 اردیبهشت 97 9:59
ماشاا... به رهاخانم ناز چقدر دو تا خواهری شبیه هم هستن
مامان مهسا
پاسخ
😊😙
مامان ارشیا و پانیامامان ارشیا و پانیا
27 اردیبهشت 97 14:54
دو تا خواهر ناز و خوشکل.
مامان مهسا
پاسخ
ممنون عزیزم